معنی دربر دارنده
حل جدول
فرهنگ عمید
گویش مازندرانی
فرار کن
لغت نامه دهخدا
دارنده. [رَ دَ / دِ] (نف) مالک. کسی که چیزی به او تعلق دارد:
که او داد برنیک و بد دستگاه
که دارنده ٔ آفتابست و ماه.
فردوسی.
دارای سپهر و اخترانش
دارنده ٔ نعش و دخترانش.
نظامی.
|| نگهبان. نگهدارنده:
همیدون به بندش همی داشتند
بر او چند دارنده بگماشتند.
اسدی.
|| (اِخ) خدای تعالی:
سپهبد بدارنده سوگند خورد
کزین دژ برآرم بخورشید گرد.
فردوسی.
اگر خواهم از زیردستان خراج
ز دارنده بیزارم و تخت و تاج.
فردوسی.
جهانجوی و گردی و یزادن پرست
مداراد دارنده باز از تو دست.
فردوسی.
تاج دارنده
تاج دارنده. [رَدَ / دِ] (نف مرکب) پادشاه. تاجدار. دارنده ٔ تاج. نگهبان تاج. رجوع به تاجدار شود.
فرهنگ معین
آن که چیزی را دارد، صاحب، مالک، خداوند، چیزدار، ثروتمند، مال دار. [خوانش: (رَ دِ یا دَ) (ص فا.)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
خداوند، صاحب، مالک، ثروتمند، غنی، مالدار، متمول،
(متضاد) ندار
فارسی به عربی
له، مالک
فارسی به آلمانی
Haben [verb], Besitzer (m), Eigentümer (m)
فارسی به انگلیسی
Invest, Involve, Surround, Fold
معادل ابجد
670